خاطرات خنده دار جدید
امروز ابجیم گفت گوشیم رو کاپوت ماشین جا مونده.منم بدو بدو اومدم پایین..اقا هر جا رو گشتم ندیدم.حتی به رفتگر محل ی گیر سه پیچ دادم ک کار خودت...اومدم بالا بعد ابجیم میگه بابا رو کاپوت بالای ضبط ماشین دیگ...تازه فهمیدم داشبورد و میگه...دلم واسه رفتگر خیلی سوخت
بیشتر از اون واس خودم دلم سوخت که تا تو سطل اشغال دم درشونم گشته بودم.کاش موقع دادن گواهینامه به ملت اجزای اصلی ماشینم یادشون میدادن...
در جمع دوستان بودم که کرمم گرف به بابام اس دادم: من مامان بابای واقعیمو موخوم^_^
بابامم اس داده:
اگر هرشب اشغالارو بزاری دم در خودم یه جفتشو میخرم برات^_^
به همین دکمه اینتر قسم:|
دیگه کاملا مطمئن شدم من سر راهیم):
اینجا پرورشگاه با دوستان اومدیم دنبال مامان بابای واقعیم ^_^
امروز سر کلاس بودیم و طبق معمول داشتیم کنسرت اجرا میکردیم که مدیرمون خیلی عصبی یهو اومد تو کلاس و بعد از خورد کردن چند فقره میز تو سر بچه ها خیلی بلند طوریکه بچه های کلاسای دیگه هم شنیدن گفت:مصبر کلاس؟؟(در اینجا بود که سوتیه اولو داد وما داشتیم خودمونو کنترل میکردیم)اسم تمام کساییکه شلوغ کردنو بنویس زنگ بعد به من تحویل داده میدی!!!!(تحویل داده میدی؟؟؟؟) واینجا بود که نصف مدرسه بر فنا رفت!
عاغا چند شب پیش با دوتا از دوستام رفته بودم دو.یکی از اینام اولین شبی بود که می امد واسه همینم خیلی تنبل بازی در می اورد و نه خودش میدویید نه میذاشت ما بدوییم مام گفتیم یکم اذیتش کنیم دستم رو گذاشتم کنار زنگ یه خونه که مثلا زنگ رو زدم من و اون دوستم هم سریع فرار کردیم که شک نکنه...یه لحظه به خودمون امدیم دیدیم این پسره نیست!!!!هی اینور اونور دیدیم یه100متری از ما جلو تره!!!مام کنجکاو شدیم و بعد از چند بار دیگه امتحان با هم به این نتیجه رسیدیم که اگه چند شب دیگه باهاش اینجوری تمرین کنیم میتونه رکورد یوسین بولت هم بزنه!!!!!:دی
ولی فک کنم دستمون رو خوند چون دیگه باهامون نیومد
ما:-|
اون:-)
یوسین بولت:-)
شما هم وقتی کیانوش تیر خورد اشک توی چشاتون جمع شد؟
.
.
.
.
.
تازه من 100تا صلوات نذر کردم تا کیانوش نمیره!!!!!
والا با این فیلماشون دی:
داشتیم خونه مادربزرگه شام می خوردیم ماستش یه کم ترش بود یـــــهو گودزیلامون می گه چرا ماستش گاز داره؟!؟!؟!
عمه ی مام اومد درستش کنه گفت نه عمه جون گازش ماست داره!!
خلاصه الآن دیگه نه از میزناهارخوری مادربزرگه خبری هست و نه از صندلی هاش!!تماما خورده شد!!
ديروز گودزيلاي کلا س اولي ما باخوشحالي برگه اي اورده بود با با اينو امضا کن ميخوايم برا تدريس حرف گ بريم گاوداري .... تو رو خدا اموزش داشته باش ...مسولينم که باشکيب رفتن تو افق..! !!!
آغا ((دیگه فرهنگستان زبان فارسی هم اینو تائید کرد)) داریم اخبار شبکه سهندو (تبریز) نگاه میکنیم. . رسید به اخبار ورزشی . . .داشت یه خبر مهم از تراکتور میگفت .ما هم چار چشمی داریم نگاه میکنیم تلوزیونو .. همینطور که داش میگفت یه دفعه کانال رفت به پیام های بازرگانی !!!!!!! من:0 0 بابام . :@@@@ . . . .یعنی یه 20 ثانیه کل خونه سکوت کرد بعد همه داشتن کل اسباب اساسیه خونرو میخوردن !!!! واقعا یه لحظه خجالت کشیدم .. .آخه صدا سیمای مسخرس داریم .؟؟. .فک کنم دیگه مجری نیاد استودیو . . ..
رفـتـم سـانـدویـچـی بـعـد پـیـش مـیـز فـروشـنـده بـودم.....
گـفـت: سـلـام چـی مـیـل داریـن....
گـفـتـم: یـه سـانـدویـچ قـارچ.....
گـفـت: هـمـیـنـجـا مـیـخـوریـن .....
گـفـتـم : ن مـیـبـرم رو مـیـز مـیـخـورم .....
گـفـت: ن مـنـظـورم ایـنـه بـا خـودتـون مـیـبـریـن.....
گـفـتـم :اره دیـگـه بـا خـودم مـیـبـرم رو مـیـز مـیـخـورم.....
تفاوت قصه گفتن والدین من با بقیه :|
والدین اونا: یکی بود یکی نبود.یه پری کوچولو بود که.....
والدین من: یه روز یه جن از یه قبرستون اومد بیرون و گفت اومدم اون بچه ای که
نمیخوابه رو بخورم.....منم هر شب غش میکنم ولی اینا فک میکنن خوابیدم!!
سر جلسه امتحان صندلی من درست روبه روی مراقب و مدیرحوزه(حوضه)(حوذه) بود.بعد یه بچه ها برگشو با احتیاط دودستی برداشت داد به مراقب و گفت درست برگه ام رو بگیر یه موقع نریزه....خ خ خ خ
مادر بزرگم عکس سیاوش خیرابی رو روی مجله دیده میگه ببین طفلک اونقدر واسه پیدا کردن باران زحمت کشیده عکسش الان اونجاست. بعد به منم میگه خاک تو سر بی لیاقتت کنن.
من :|
.
مامان بزرگه ما داریم.
عاقایه سواله بدجورمخمودرگیرکرده..............
اینکه تواین فیلم آوای باران چراباران همش فرارمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خولامصب توکه میدونی دوباره میگیرنت واسه چی دوباره فرارمیکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حالاهی فرارکن شکیب هم هی توروبگیره